گفتم بخرم غمت به جانی


بر من بفروختی جهانی

مفروش چنان برآن که پیوست


عشوه خرد از تو هر زمانی

بنواز مرا که بی تو برخاست


چون چنگ ز هر رگم فغانی

نی نی چو ربابم از غم تو


یعنی که رگی و استخوانی

ای دوست روا مدار دل را


نومید ز چون تو دلستانی

دستی بر نه اگر کنم سود


دانم نبود تو را زیانی

یا نی سبکم بکن ز هستی


تا چند ز رحمت گرانی

چون شمع مرا ز عشق می سوز


تا می ماند ز من نشانی

عطار چو بی نشان شد از عشق


از محو رسد سوی عیانی